امروز : پنجشنبه, ۲۴ آبان , ۱۴۰۳ |   Thursday, 14 November , 2024    07:33

نامه جالب ناصرالملک به آیت الله طباطبایی

Loading

در دورۀ مظفرالدین‌‌شاه، سال‌های ۱۲۷۵ تا ۱۲۷۷ وزیر مالیه بود. پس از اعلام مشروطه دو بار نخست‌وزیر شد. پس از برکناری محمدعلی‌شاه (۱۲۸۸) و تعیین احمدشاه نابالغ به‌عنوان شاه ایران، ابتدا عضدالملک و بعد از مرگ او، ناصرالملک ۴ سال نایب‌السلطنۀ ایران بود. پس از آن‌که احمدشاه در ۱۸ سالگی تاج‌گذاری کرد، ناصرالملک مسئولیت‌هایش را واگذار کرد و به لندن رفت.
اما نامۀ ناصرالملک به آیت‌الله طباطبایی
در روزهایی که علما به همراه سایر عدالت‌خواهان در پی مطالبات خود برای مجلس و عدالت‌خانه بودند، نامه‌ای به آیت‌الله طباطبایی که از رهبران عدالت‌خواهان بود نوشت و تلویحاً اشاره کرد این راه که او و سایر عدالت‌خواهان می‌روند درست نیست.
در واقع تمام حرف ناصرالملک در آن نامه را می‌توان خلاصه کرد در این‌که به گمان او مشکل اصلی ایران به زبان امروزی «ضعف منابع انسانی» است…
این ضعف هم به دلیل این است که ما در ایران افراد باسواد و آگاه به علوم جدید نداشتیم، که این نیز به دلیل ضعف، یا بهتر است بگوییم، فقدان نظام آموزشی بود… ناصرالملک می‌کوشید با مثال آوردن منظور خود را به آیت‌الله طباطبایی بفهماند.
می‌گوید، کاری که عدالت‌خواهان اکنون می‌کنند مصداق این است ران نپختۀ شتری را در حلق بیماری می‌کنند که رو به موت است و او را تازیانه می‌زنند تا از بستر برخیزد و بدود. می‌گوید، باید قطره قطره در گلوی این بیمار ناتوان آب‌گوشت چکاند و زیربغلش را گرفت و او را نرم نرم از جا بلند کرد. ناصرالملک می‌گوید، اکنون در کل ایران ۱۰۰ آدم باسواد که بتوان آن‌ها را برای مجلس و برای اجرای امور اجرایی کشور انتخاب کرد نداریم. البته تأکید می‌کند، این‌که یک نفر چنان متکلف حرف بزند که برای فهمیدن منظورش به فرهنگ لغت نیاز باشد، دلیل بر باسوادی و لیاقت فرد نیست…
بلکه به افرادی نیاز است که سواد مدرن دارند، علوم جدید را می‌دانند.
ناصرالملک ژاپن و اقدامات امپراتور میکاست که این‌ها زیر نظر علما اداره می‌شوند و از موقوفات بهره می‌برند.

اما این مدارس به هیچ دردی نمی‌خورند، زیرا علوم جدید در آن‌ها تدریس نمی‌شود.

پیشنهاد او این است که علما اگر می‌خواهندادو را مثال می‌زند و در نهایت پیشنهاد خود را هم مطرح می‌کند:
او می‌گوید در ایران حدود سه هزار مدرسه  ۳۰۰۰ اقدام مفیدی انجام دهند از این نفوذ خود بهره برند و علوم جدید را به عنواد مواد درسی اجباری وارد مدارس کنند.
او نتیجه می‌گیرد: «برای هر مدرسه یک دوره از علوم عصر جدید را مجبوری قرار بدهند، ۱۲ سال نمی‌گذرد که دو طبقه شاگردهای فارغ‌التحصیل از این مدارس بیرون خواهد آمد. آن وقت مملکت ایران به قدر کفایت آدم عالم خواهد داشت که بتواند این حرف‌هایی که امروز می‌زنند و ابداً ثمر و فایده‌ای ندارد از روی علم و بصیرت به موقع اجرا بگذارند.»
ناصرالملک از معدود رجال قاجار است که می‌توان او را بسیار جدی گرفت. وقتی مشروطه پیروز شد، او کوشید به عنوان میانجی، رابطۀ شاه و مجلس را درست کند. شاید به همین دلیل بود که بعدها فروغی، رئیس مجلس، برای نایب‌السلطنه شدن او تلاش کرد، زیرا او را قابل اعتماد و لایق‌تر از دیگر رجال قاجار می‌دانست. اکنون ۱۱۱ سال از نگارش این نامه می‌گذرد، نام ناصرالملک فراموش شده است، اما معضل «ضعف منابع انسانی» همچنان پابرجاست…معضل نظام آموزشی همچنان پابرجاست…
مسیر انسان‌های لایق به خارج از کشور بسیار هموارتر است تا به میدان بهارستان و مجلس…!
و مجلس همچنان برای گلابی‌خورها درهای گشوده‌تری دارد تا برای آدم‌‌ها بزرگ…
ژاپنی که ناصرالملک مثال زد، فاصله‌اش با ما روز به روز بیش‌تر شد و ما ایران ماندیم…
گویا سرنوشت اندوه‌بار ما را پایانی نیست…

او بر این باور بود که مسائل سیاسی را باید خود سیاستمداران تنظیم نمایند اما در عین حال مردی بود میانه‌رو، و با گروه‌های افراطی سر ناسازگاری داشت. او در دوره اول مشروطه مدتی هم رئیس‌الوزراء بود و اگر نبودند رجالی که در بریتانیا و نیز سفارت انگلیس او را مورد حمایت قرار دادند، احتمالاً جانش‌ در معرض تهدید واقع می‌شد. ناصرالملک به هیچ یک از رجال سیاسی این دوره شبیه نبود، او در دوره ناصری تحصیل کرده بود و در همان ایام با کسانی مثل میرزاملکم‌خان آشنایی به هم رسانیده بود. ملکم دوست پدربزرگ او محمودخان ناصر‌الملک بود. ناصرالملک مردی تحصیلکرده بود که با هرگونه آشوب و بحران‌سازی سر ناسازگاری داشت. اگر چه بعضی حزم و احتیاط او را حمل بر جبن و ترس می‌کردند، اما حقیقت این است که این رفتار او سیاست‌مدارانه بود تا ناشی از ترس و وحشت. در مکتب ناصر‌الملک رجل سیاسی باید گام به گام هدف خود را پیش برد و سیاستمدار نه جان خود را به خطر می‌اندازد و نه به حذف مخالف از راه خشونت دست می‌یازد. سیاستمدار برای اینکه اهداف خود را تعقیب کند باید زنده بماند و در جامعه حضور داشته باشد، نه اینکه کاری کند تا از همان بدو امر با موانع عظیم مواجه شود.

ناصرالملک از همان بدو تحصیل در کالج بالیول آکسفورد، یعنی جایی که افرادی مثل سر هربرت ساموئل، لرد کرزن، سر سیسیل اسپرینگ رایس، سر ادوارد گری و بسیاری دیگر از دوستان انگلیسی‌اش تحصیل کرده بودند، مورد عنایت دربار باکینگهام قرار داشت. مثلاً در اسناد او کارت دعوتی از طرف مسئول تشریفات و میهمانی‌های دربار انگلستان دیده می‌شود که فرستنده از طرف ملکه ویکتوریا او را برای شرکت در یک میهمانی در کاخ باکینگهام دعوت نموده است. این موضوع فی‌نفسه قابل تأمل است. چگونه یک دانشجوی جوان ایرانی – ولو از خانواده‌ای اشرافی- به دربار باکینگهام راه پیدا کرده بود؟ ناصرالملک متولد سال ۱۲۸۲ قمری بود، سال ورود او به اروپا ۱۲۹۵ قمری مطابق با اواخر ۱۸۷۸؛ و تازه حدود دو ماه قبل از این دعوت‌نامه در آوریل ۱۸۷۹/ ربیع‌الثانی ۱۲۹۶ قمری به توصیه ملکم‌خان وارد لندن شد و در آکسفورد ثبت نام کرد. سئوال این است که این نوجوان چهارده ساله چه اهمیتی داشت که از طرف دربار ملکه انگلیس با آن همه تشریفات به میهمانی سلطنتی دعوت شده بود؟ نفس این دعوت مبین اهمیت مسئله است.

ده سال بعد از این تاریخ، زمانی که بیست و چهار ساله بود از دفتر سلطنتی نشان سن‌میشل و سن‌جورج دریافت کرد. این نشان‌ها به «امر ملکه انگلستان» اعطا شده بود، این نشان‌ها از عالی‌ترین نشان‌های انگلیس از درجه فرمانده شوالیه امپراتوری بود. همان سال فرمان اهداء نشان صلیب بزرگ از سوی کارل فردریش پادشاه بادن به ناصرالملک داده شد، در ذیل این نشان مهر مخصوص نشان‌ها زده شده بود. در همین سال از سوی پادشاه بایرن آلمان هم نشان درجه یک میشل مقدس به ناصرالملک اعطا گردید، در ذیل فرمان مهر ویژه دربار بایرن حک شده بود. هشت سال بعد از این تاریخ، سالیسبوری وزیر امور خارجه بریتانیا، نامه‌ای برای ناصرالملک به آدرس هتل رویال پالاس در کنزینگتون ارسال کرد، نامه همراه با یک پاکت لاک و مهر شده به صورت دستی ارسال شد. سالیسبوری ضمن ابلاغ درودهای خود برای ناصرالملک، پاکت ضمیمه را که نشان ممتاز سن‌میشل و سن‌جورج از درجه شوالیه صلیب اعظم بود، به وی تقدیم کرد.

به جز دربار انگلیس که ارتباط با آن فی‌نفسه دارای اهمیت زایدالوصفی بود، ناصرالملک بین مقامات دولتی بریتانیا هم دوستانی صمیمی داشت. یکی از آنها سر آرتور نیکولسون بود که مدتی در مأموریت ایران بود. نیکولسون همراه با گری و چارلز‌ هاردینگ مثلثی بودند که تفاهم با روسیه به منظور پیش‌گیری از نفوذ آن را در ایران توصیه می‌کردند و همان دیدگاه منجر به قرارداد ۱۹۰۷ شد. در پیش‌نویس نامه‌ای از ناصرالملک خطاب به نیکولسون، ابتدا مراتب خشنودی او و پدربزرگش محمودخان ناصرالملک از بابت دریافت نامه‌ای از او ابراز شده و از اینکه او گام‌های مثبتی برای بهبود روابط دوستانه بین ایران و انگلیس برداشته، اظهار خشنودی گردیده است. ادامه نامه جالب توجه است:

همه می‌دانند که دولت انگلیس برای ایران که در همسایگی امپراتوری بزرگ آن در هند قرار دارد، آرزویی جز برقراری نظم و ثبات ندارد و اینکه هیچ عاملی جز ایمان ایران به کمک انگلیس نمی‌تواند به ترقی و پیشرفت این کشور کمک کند… نمی‌توانم این حقیقت را از شما پنهان کنم که در طول دوره کوتاهی که شما در ایران بودید، بیشتر و مؤثرتر از هر فرد دیگری که در اینجا مأموریت داشته‌اند فعالیت نموده‌اید. امیدوارم تلاش‌های شما، اتخاذ سیاستی مستمر و منضبط را در ایران توسط انگلیس تقویت کند…

در ادامه نامه گزارشی از تقاضاهای روسیه در همان زمان و تلاش ناصرالملک برای حمایت از منافع بریتانیا ذکر شده است.

سر سیسیل اسپرینگ رایس در خاطرات نخستین مأموریت خود در تهران نوشت به یکی از دانشجویان سابق کالج بالیول که زمانی رئیس اتحادیه فارغ‌التحصیلان آکسفورد بود برخورد کرده است. رایس در زمره همکلاسی‌های این فرد که اینک ناصرالملک لقب گرفته بود، به شمار می‌رفت. ناصرالملک از شاگردان نزدیک دکتر جاوت رئیس‌ کالج بالیول بود. ناصرالملک با تاریخ به خوبی آشنا و در درس بی‌اندازه سخت‌کوش بود. به قول رایس در انجمن مناظره‌ای که در آکسفورد برگزار می‌شد، غالباً به عنوان مخالف کرزن سخن می‌گفت. به زعم وی ناصرالملک با اینکه اهل فساد اداری یا همان رشوه ستاندن و رشوه دادن نبود، چندان محبوب و وجیه‌المله شناخته نمی‌شد. شاید علت امر در ملاحظه‌کاری و احتیاط بیش از حد او ریشه داشت. ناصرالملک مردی بسیار مطلع بود و به تعبیر رایس «از دوستان خوب» آنها در ایران به شمار می‌رفت. اعضای سفارت انگلیس معتقد بودند وی «صفات خوب ملت ایران را به حد کامل داراست».

بعد از انحلال مجلس اول، ناصرالملک که تازه از رئیس‌الوزرایی برکنار شده و جای خود را به مشیر‌السلطنه داده بود، با اتکاء به نشان‌های دریافت شده از دربار بریتانیا که حقوقی برای او ایجاد می‌کرد و نیز به واسطه حمایت آشکار سفارت انگلیس، رهسپار اروپا شد. طبق سندی از مجموعه اسناد وی، ارتباطاتش با ایران در دوره اقامت در اروپا بعد از مشروطه اول از طریق سفارت بریتانیا انجام می‌گرفت. چرچیل دبیر امور شرقی سفارت ضمن ابلاغ پیام تلگرافی او از لندن که جویای سلامتی خانواده خود شده بود اعلام کرد «به بانک [شاهنشاهی] دستورالعمل داده که مبلغی به ایشان [خانواده ناصرالملک‌] بپردازند». مدارکی وجود دارد که نشان می‌دهد بانک شاهنشاهی به تناوب مبالغی در اختیار او و خانواده‌اش قرار می‌داده است. این مبالغ بعدها به دستور مورگان شوستر نیز پرداخت می‌گردید؛ این معمایی است در زندگی ناصر‌الملک. او هم با افراطی‌ترین جناح‌های خارجی طرفدار مشروطه ایران مثل شوستر و چرچیل که با گروه‌های تروریستی و مسلح سر و کار داشتند مرتبط بود و هم با تیم سیاستمدارانی که دستورالعمل‌های وزارت امور خارجه بریتانیا را در ضرورت کنار آمدن با روسیه اجرا می‌کردند.
در دوره‌ دوم مشروطه هنگامی که ناصرالملک بعد از مرگ‌ عضدالملک به عنوان نایب‌السلطنه تعیین شد، تلگرام‌هایی ارسال می‌کرد تا از اوضاع و احوال مطمئن ‌گردد. او می‌دانست کاندیدای دمکرات‌ها مستوفی‌الممالک بوده که رأی نیاورده است. هدفش از تلگرام‌ها این بود که ابتدا از طرف مجلس ضمانت‌های لازم به او داده شود. ناصرالملک مدعی بود پیامهایش به مجلس نمی‌رسد. مثلاً در موردی چنین نوشت:
ریاست مجلس مقدس، تلگراف زیارت شد، نمی‌دانم علت چیست که از طرف عالی و رئیس‌الوزراء جواب تلگراف‌های رمز اخیر که به توسط وزارت خارجه [ارسال] کرده‌ام نمی‌رسد و منتظرم گذاشته‌اید. می‌ترسم شما هم مثل بنده متحیر مانده باشید. معطلی بنده انجام کار فرزندی بود، عجله دارم همین چند روزه حتماً حرکت بکنم. رئیس‌الوزراء به وظیفه قانونی که دارند هرچه را صلاح مملکت بدانند البته به تأخیر که نخواهند انداخت.

در این زمان وزیر امور خارجه ایران نواب بود که ناصرالملک او را متهم می‌کرد تلگراف‌هایش را به نمایندگان نرسانیده و آنها را بلاجواب گذاشته است. نواب به محتشم‌السلطنه اسفندیاری که بعد از ورود نایب‌السلطنه و تشکیل دولت جدید وزیر امور خارجه بود گفت بایگانی وزارت خارجه را ببیند تا دریابد که نواب تلگراف‌های ناصرالملک را به مجلس رسانیده است؛ و در جلسه علنی مجلس اعلام کند وزارت خارجه در دوره او به تکلیف خود عمل کرده است در غیر این صورت نواب خود اظهارات ناصرالملک را در روزنامه تکذیب خواهد کرد، محتشم‌السلطنه که هم‌مسلک نواب بود محترمانه‌ این درخواست را انجام داد و قضیه فیصله یافت.

ناصر‌الملک وقتی به سمت نایب‌السلطنه منصوب شد، با بریتانیایی‌ها مشورت کرد و نظرات آنان را جویا شد. معلوم بود آنان با موضوع موافق هستند. از جمله دوستان نزدیک ناصرالملک، سر فرانسیس برتی سفیر انگلیس در فرانسه بود که می‌خواست او قبل از مراجعت به ایران، برتی را از روز حرکت خود مطلع سازد. ناصرالملک پاسخ داد معالجه فرزندش از یک هفته پیش آغاز شده است، تاریخ رفتن به تهران هم طبعاً به نتیجه معالجه بستگی دارد، اما «اگر اتفاق جدیدی روی داده که من مطلع نیستم اطلاع دهید». این نکته‌ای مهم بود و نشان می‌داد سفارت انگلیس در فرانسه او را از تحولات ایران آگاه می‌کرده است. در همان زمان ناصرالملک با ادوارد براون هم تماس داشت و این دو با یکدیگر مکاتبه می‌کردند. درست زمانی که او به عنوان نایب‌السلطنه تعیین شده بود، مقاله‌ای از طرف براون در دیلی کرونیکل چاپ شد که سیاست خارجی سر ادوارد گری را مورد حمله قرار می‌داد و نوشته شده بود این سیاست «ممکن است تمام عالم اسلام را بر علیه انگلیس برانگیخته و مسبب جنگی گردد که نتیجه آن معلوم نیست». دیلی کرونیکل در همین ارتباط مقاله‌ای با امضای ناصرالملک چاپ کرد که ضمن تشکر از مواضع براون، به انتقادات او از سیاست خارجی‌‌گری پاسخ داده بود. ناصر‌الملک ضمن اشاره به تظاهراتی که در استانبول انجام گرفته و به دنبال آن تلگرافی برای جلب حمایت امپراتور آلمان از ایران مخابره شده بود، نوشت:

تلگرافی که از میتینگ استامبول به امپراتور آلمان مخابره شده به نظر من حائز هیچ اهمیتی نیست، استبداد امپراتور آلمان برای ما همان است که زنجیر اسارت روس است. ما نه روس‌ها و نه آلمان‌ها را می‌خواهیم فقط دوستی انگلیس و توجه به معاونت آن برای ما حکم مسئله حیات و ممات را دارد.

ایران نو، این حرکت ناصر‌الملک را تقبیح کرد. درج آن مقاله در ایران نو، شیطنت‌آمیز بود و می‌توانست روسیه و آلمان را علیه نایب‌السلطنه برانگیزد و شاید آن مقاله به همین نیت درج شده بود تا پیش از وقت ناصرالملک را مجبور به عقب‌نشینی کنند. ایران نو هم این قضیه را دامن زد و انتقاد کرد چگونه نایب‌السلطنه «با یک رسمیت تمام در صفحات مطبوعات که سند شده است به تمام دوست و دشمن، انگلیس‌پرستی ایران را اعلان بدارد و در این پرستش خود اندازه‌[ای] غلو کرده پیش برود که اعلان خصومت بر دول معظمه دیگر بنماید. به نظر ما بیانات فوق‌الذکر نایب‌السلطنه محبوب‌القلوب، یکی از بزرگترین سهوهای سیاسی او را تشکیل می‌دهد و ممکن است مناسبات پلیتیکی‌ ما را به کلی مختل نموده و اسباب مشکلات ایران را تزیین نماید».

ناصرالملک به محض اطلاع، در نامه‌ای به براون کم و کیف قضیه را پرسید. این ‌که مطبوعات بریتانیا و ایران چگونه از نامه خصوصی او مطلع شده‌اند، شگفت‌انگیز بود. براون ضمن ابراز خوشحالی از دریافت نامه ناصرالملک اطلاع داد نویسنده آن مطلب «مردی انگلیسی است که در بخش دولتی اشتغال دارد و نباید در ارتباط با مسائل سیاسی مطلبی بنویسد». کدام بخش دولتی است که شاغلین آن حق دخالت در مسائل سیاسی را ندارند؟ براون نویسنده را فردی علاقه‌مند دانست که به زبانهای انگلیسی، ترکی و بلغاری می‌نویسد، اما فارسی نمی‌داند. خاطرنشان شد به‌طور کاملاً تصادفی دانسته این شخص نویسنده نامه است و آن را با اسم مستعار ناصرالملک امضا کرده است، چون فکر نمی‌کرده کسی ناصرالملک نایب‌السلطنه را نویسنده بپندارد به اهمیت آن توجه زیادی نکرده است: «من نامه شدیداللحنی به وی نوشتم و مشکلاتی را که این اثر اخیر وی به وجود آورده یادآور شدم. نویسنده نامه، خود را دوست نزدیک مسلمانان معرفی می‌کند و در واقع به ترک‌های جوان کمک بسیاری کرده است». براون توضیح داد اطمینان دارد نویسنده در انتخاب اسم مستعار نیت بدی نداشته و مدعی شد علت عدم آگاهی در مورد اسامی و القاب ایرانی است.

در ضمن براون پیام میرزا اسدالله کردستانی از باکو را برای ناصرالملک ارسال کرد که در آن آمده بود تأخیر ورود نایب‌السلطنه باعث یأس مردم شده است و از براون خواسته بود تا نامه‌ای به ناصرالملک بنویسد و بر مراجعت او به ایران تأکید کند: «می‌دانم چه مشکلاتی بر سر راهتان وجود دارد و قضاوت شما بر هر نظر دیگری از سوی من و یا میرزا اسدالله ارجح است، اما احساس می‌کنم که شما تنها فردی هستید که می‌توانید ایران را نجات دهید. دیوید فریزر، گزارشگر تایمز در ایران، یک کتاب غیرمنصفانه و گمراه‌کننده نوشته است که من آن را در منچستر گاردین نقد کرده‌ام».

در پایان نسبت به ممتازالدوله وزیرمختار ایران در پاریس که با گروه فرانکو پرسان و نیز انجمن‌های یهودی این کشور مرتبط شده بود، ابراز ارادت شد.

خلاصه اینکه ناصرالملک چنین فردی بود، اما او از همان ابتدا با دمکراتها مرزبندی مشخصی داشت، به همین دلیل نخستین تلاشش این بود تا با اتکاء به مجلس آنان را از تحرک بازدارد.

باری، وقتی به پیشنهاد ناصرالملک اکثریت پارلمانی مشخص شد، حزب دمکرات در ثابت ماندن آن تردید کرد. ائتلاف اکثریت متشکل از اعتدالی‌ها، ترقی‌خواهان و حزب اتفاق و ترقی بود. گمان می‌رفت این فرقه‌ها نتوانند اتحاد استواری بین خود داشته باشند، عمده ایراد این بود که اجتماعیون محافظه‌کارند حال آنکه اتفاق و ترقی لیبرال هستند. هدف دمکراتها این بود تا در صفوف ائتلاف شکاف ایجاد نمایند و آن را قبل از موعد متلاشی سازند؛ اما اکثریت متوجه اوضاع بود. استقلال ایران، ارگان اتفاق و ترقی، مدعی شد مرام اجتماعیون با اسم اعتدال مباینت ندارد و «این فرقه را که هنوز جزئیات مرامنامه آن کاملاً منتشر نشده مسلکاً و عملاً به تجددخواهی معرفی می‌نماییم». اتفاق و ترقی معتقد بود، اعتدالی‌ها محافظه‌کار نیستند و طرفدار سنن و روشهای قدیم حکومت‌داری نمی‌باشند و «نسخ رسومات مندرسه استبدادی، تساوی عمومی، آزادی تامه قانونی، تحدید حدود ملاکی، ترتیب اصولی سرمایه‌داری را اساساً خواستارند».

ایران نو، به درستی خاطرنشان ساخت چگونه ممکن است حزبی جزئیات برنامه خود را منتشر نکرده باشد و حزب دیگری از مرام و مسلک آنها سخن گوید و مردم هم به آن‌ها اعتماد نمایند؟ حزب دمکرات معتقد بود آن چیزی که نشان دهنده ‌مسلک و مرام اشخاص است، اعمال آنهاست نه مرامنامه: «ای بسا فرقی که مرامنامه‌های مشعشع نوشته و اعمال غیرمستحسنی را اشتغال ورزیده‌اند». ضامن اینکه اعتدالی‌ها محافظه‌کار نیستند، سابقه انقلابی اعضای اتفاق و ترقی شناخته شد و این سئوال مطرح گردید که چگونه ممکن است این حزب با محافظه‌کاران ائتلاف کند؟ تعداد اعضای اتفاق و ترقی در مجلس آن‌قدر اندک بود که رفتن و آمدن آنها هیچ تأثیری در اکثریت یا اقلیت پارلمانی نداشت،‌ اکثریت ۵۱ نفر بود و تنها یک تن از آنها یعنی مشیرحضور، مسلک اتفاق و ترقی داشت. تعداد اعضای ترقی‌خواهان هم مشخص نبود، اما معلوم بود اکثریت با اعتدالی‌هاست. چون ترکیب این اتحاد به لحاظ مضمون و محتوا مشخص نبود، حزب دمکرات هم می‌گفت میزان دوام این اکثریت قابل پیش‌بینی نیست و به حوادث آتی بسته است.

منبع:دکتر حسین آبادیان ، بحران مشروطیت در ایران ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، صر ۳۷۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *