محمدجواد اخوان در یادداشتی با عنوان در جستوجوی اقتدار تمدنی ایران در کانال خود در ایتا نوشت:
یکی از ویژگیهای دو قرن اخیر، خودآگاهی جمعی جامعه ایرانی نسبت به سابقه تمدنی درخشان این سرزمین است که این آگاهی معمولاً همراه با غبطهای در خصوص عقبماندگی ایران از قافله پیشرفتهای بشری همراه بوده است. ایرانیان معمولاً وقتی از گذشته درخشان خود یاد میکنند به دو مؤلفه قدرت سیاسی و بینالمللی (مربوط به دوره پیش از اسلام) و قدرت و مرجعیت علمی فرهنگی (دوره اسلامی) استناد میکنند و طی دو قرن گذشته احیای این دو سطح از اقتدار برای ایرانیان آرزویی بزرگ بوده است.
واقعیت آن است که از ابتدای قرن سیزدهم هجری شمسی آفتاب عظمت تمدنی ایران رو به غروب نهاد و متأسفانه دو سلسله حاکم بر این سرزمین، یعنی قاجار و پهلوی، نهتنها در مقابل تحمیل انحطاط تمدنی مقاومتی نکردند، بلکه خود به نحوی شتابدهنده این افول تمدنی و تاریخی نیز بودند.
در دوره قاجار طی جنگها و معاهدات تحمیلی بخشهای بزرگی از فلات ایران از این کشور جدا شد و عملاً شاهان قاجار قدرت کافی برای حفظ تمامیت سرزمینی را نداشتند. علاوه بر اینها، تمایل برخی پادشاهان قاجار به تفریح و اروپاگردی عملاً موجب استقراض از قدرتهای غربی و پذیرش امتیازات انحصاری آنها میشد.
رضاشاه پهلوی نیز هرچند در ابتدا سواد و دانش کافی در خصوص تاریخ و تمدن ایرانی و اسلامی نداشت، اما تحت تأثیر مشاوران منورالفکرش با تمدن باستانی ایران آشنا شد و بهنوعی تمایل برای حرکت بهسوی بازیابی قدرت پیدا کرد، اما وجود دو نقطهضعف در او و فرزندش مانع از آن شد که بتوانند در مسیر بازیابی عظمت تاریخی ایران حرکت جدی انجام دهند.
شکاف هویتی جدی که میان پهلویها و تمدن ایرانی اسلامی بود، مهمترین مانع پیش روی آنها بود. بهتدریج و از اواسط دوره قاجار با نفوذ فرهنگ غربی و بهویژه استعمار و عوامل آن جریانهای هویتزدا و هویتستیز در قالب روشنفکری و امثال آن بروز و ظهور یافت و در دوره پهلوی اول با نوسازی زورمدارانه و سفارشی، تقابل با هویت اسلامی به وجه غالب نظام حکمرانی تبدیل شد. این روند در دوره پهلوی دوم نیز تداوم یافت و با بهکارگیری ابزارهای فرهنگی گستردهتر نیز شد. در واقع هرچند پهلویها با گفتمان باستانگرایی به دنبال خلق پیشینه تمدنی برای خود بودند، اما با مبارزه با مؤلفههای هویتی عمیق جامعه ایرانی، روزبهروز از جامعه و فرهنگ و هویت آن فاصله گرفتند.
هرچند محمدرضا پهلوی خود را جانشین کوروش هخامنشی و بهنوعی احیاگر قدرت او میدانست، اما فراموش کرده بود که او و پدرش هر دو تنها شاهان تاریخ ایران بودند که دستنشانده خارجیها بودند. چه تحقیری برای ملتی که روزگاری طولانی بر بخشهای متمدن کره خاکی نفوذ داشته است، از این بالاتر که مهرههای گماشته سرنوشت او را در اختیار گیرند و مطابق میل و منافع غرب از تمامیت ارضی و منافع مادی این سرزمین چشمپوشی کنند. بدینترتیب هرچند پهلویها در توهم تمدن بزرگ باستانی بودند، اما شکاف هویتی و تحقیر ملی ایرانیان که با هدایت و حمایت استعمارگران و عاملیت گماشتگان پهلوی تا نیمه قرن چهاردهم هجری شمسی توسعه مییافت، ایرانیان را روزبهروز از عظمت تاریخی و تمدنی خود دور ساخته و به ملتی وابسته و خودباخته نزدیک میکرد.
آنچه این روند تلخ و نامطلوب را منقطع ساخت، نهضتی بود که اتفاقاً از ژرفای هویت اسلامی ملی ایرانیان برخاسته بود و عزت و استقلال همهجانبه ملت ایران را مطالبه میکرد. آنچه در کلام و راه امام خمینی (ره) برجسته بود، پاسخی به سرخوردگی و تحقیر یک ملت سرافراز بود که بههیچوجه خودباختگی و ذلت را نمیپذیرفت. ازاینروست که باید انقلاب کبیر اسلامی فراتر از یک دگرگونی سیاسی و جابهجایی در قدرت و در ساحت یک انقلاب تمدنی و نرمافزاری احیاگرانه تحلیل شود.
بر همین اساس است که انقلاباسلامی با بازگشت به مؤلفههای اصیل هویتی ایرانی اسلامی، مسیر احیای هر دو عنصر قدرت سیاسی (در سطح ملی و فراملی) و قدرت علمی و فرهنگی (با حرکت شتابناک در مرزهای دانش) را در پیش گرفت. اکنون میتوان رهاوردهای اینها را در قدرت راهبردی مقاومت در سطح منطقه و نیز پیشرفتهای شگرف علمی و فناورانه ایران مشاهده کرد. اینکه ایران عزیز ما بر اساس ارزیابی مؤسسات بینالمللی در میان ۱۰ کشور برتر دنیا در حوزه علم و فناوری قرار گرفته است و نیز در سطح منطقه غرب آسیا هیچ تصمیم راهبردی بدون موافقت ایران ممکن نیست، نشانههای نخستین احیای این اقتدار تمدنی است. به امید آنکه با تلاش فرزندان انقلاباسلامی اقتدار تمدنی ایران در سایر حوزههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و… نیز رخ نماید و مردم عزیزمان از دستاوردهای آن بهرهمند شوند.