زن جوان داستان زندگیاش را اینگونه شرح داد: با ندیم در یکی از شبکههای اجتماعی آشنا شدم. ظاهر جذابی داشت و از من جوانتر بود. به او درباره تأهلم چیزی نگفتم و تبادل پیام و ارتباط تصویری بین ما آغاز شد. مدتی که از این ارتباط پنهانی گذشت، ندیم پیشنهاد داد برای دیدنش به تهران بیایم. برای همسرم که در بستر بیماری بود، بهانهای تراشیدم و راهی تهران شدم. ندیم مرا با خود به خانهای در یکی از محلات شمال تهران برد. او و برادرش در آن محله سرایدار خانههای گرانقیمت بودند.
او چندین روز من را در آنجا نگه داشت و به مدیر ساختمان هم من را بهعنوان همسرش معرفی کرد. باورم شده بود که این رابطه برای او نیز جدی است و در ذهنم برنامهریزی کرده بودم که چطور طلاق بگیرم و با ندیم ازدواج کنم. بدون احساس تعهد به همسر بیمارم که در خانه بیخبر از همهجا انتظارم را میکشید، روزها با ندیم ماندم و تن به خواستههایش دادم.
این زن ادامه داد: چند وقتی که گذشت، یکروز ندیم به من پیشنهاد داد برای خرید به بازار تهران برویم. من هم با خوشحالی قبول کردم و راهی بازار شدیم. مدتی که در بازار گشتیم، ندیم از من خواست مقابل یکی از مراکز خرید منتظرش بمانم. من هم آنجا ایستادم. ذوقزده بودم و فکر میکردم ندیم خیال دارد با خرید یک هدیه خاص غافلگیرم کند. یکساعتی که از رفتنش گذشت و خبری نشد، به تلفن همراهش زنگ زدم اما تلفنش خاموش بود. باورم نمیشد اما ندیم من را آنجا رها کرده بود. من عاشق او شده بودم و بهخاطر این عشق از شهر خودم راهی تهران شدم، همسر بیمارم را فریب دادم و چندین روز در کنار ندیم بودم و او من را رها کرده بود.
سرخورده و شرمنده به شهرم بازگشتم و درست زمانی که تصمیم گرفتم گذشته را جبران کنم و با پنهانکردن خیانتم به زندگی با همسرم ادامه دهم، او نیز بر اثر بیماری درگذشت. در آخرین روزهای زندگی همسرم بهجای اینکه در کنار او باشم، غرق خوشگذرانی با انسان هوسبازی بودم که ذرهای به من علاقه و تعلق خاطر نداشت. تنها کاری که به ذهنم میرسید، این بود که برای انتقام، از ندیم به اتهام تعرض شکایت کنم.
میدانم که شکایتم راه به جایی نمیبرد، چون من با میل خودم و آگاهانه در این مسیر قدم گذاشتم و حتی مدیر ساختمان هم شهادت داد که من خودم را بهعنوان همسر ندیم به او معرفی کردم؛ اما این تنها کاری بود که از من برای انتقامجویی برمیآمد و البته با انجامش داغ ننگ دیگری بر پیشانی خودم زدم. چون این من بودم که خودم را بهعنوان یک زن مجرد به ندیم معرفی کردم و بیتوجه به تعهدی که در زندگیام داشتم، برای خوشگذرانی با یک پسر جوان راهی تهران شدم. وقتی به سرنوشت غمانگیز همسرم فکر میکنم، میبینم واقعا شایسته بلایی که سرم آمد، هستم.